نوید شاهد _ مادر شهید "محمدحسين روزيطلب" در خاطره ای می گوید: «پسرم "محمدحسین" از کودکی علاقه زیادی به خلبانی داشت و بالاخره هم در رشته خلبانی قبول شد و به آمریکا رفت...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره ای از  شهيد


به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد محمدحسين روزيطلب 4 آذر سال 1332 در خانواده‌اي مذهبي در يکي از محله هاي جنوب شيراز دیده به جهان گشود. چون پدر و مادرش علاقه زيادي به امام حسين(ع) و ائمه اطهار داشتند نام او را محمدحسين گذاشتند.
تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد. سال 1351 موفق به اخذ دیپلم شد. همان سال در آزمون ورودي دانشکده افسري نيروي هوائي شرکت کرد و در رشته خلباني پذیرفته شد. پس از سه سال تحصيل و آموزش نظامي با درجه ستوان دومي از آن دانشکده فارغ التحصيل شد. سال 1358 ازدواج کرد.

پس از ازدواج از تهران به پايگاه همدان منتقل و با درجه ستوان يکمي مشغول به خدمت گرديد. 31 شهريور 1359 با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران و با بمب باران کردن پايگاه هاي نظامي دشمن زبون خيال مي کرد که ايران را چند روزه خواهد گرفت ولي خلبانان نيروي هوائي با پرواز از همان فرودگاه ها به تاسيسات اقتصادي و پايگاه هاي نظامي عراق حمله کردند و پاسخ دشمن بعثي را دادند. وی سرانجام در همان اوایل جنگ 11 مهرماه 1359 در یکی از ماموریتها به شهادت رسید.


متن خاطره: راننده ی جوانمرد 
مادر شهيد "محمدحسين روزيطلب" در خاطره ای می گوید: پسرم "محمدحسین" از کودکی علاقه ی  زیادی به خلبانی داشت و بالاخره هم در رشته ی خلبانی قبول شد و به آمریکا رفت. او اهمیت فراوانی برای نماز قائل بود و هیچ وقت نماز و روزه اش ترک نمی شد. او در آمریکا هم که بود در تماس هایی که با او داشتیم می گفت: « من همیشه نماز را میخوانم.»
 او حتی گاهی که از پرواز برمی گشت و هنوز نمازش را نخوانده بود در سجده، گریه و زاری می کرد و به خدای خود عرض می کرد: «خدایا من بنده ی گریز پایی نیستم... نتوانستم تا الان نمازم را بخوانم.» یک بار شهید عزیز با اتومبیل از تهران به شیراز می آمده است که در بین راه با یک ماشین برخورد می کند. راننده ی ماشین در آن جا نبوده و شهید هر چه منتظر می شود، راننده ی ماشین نمی آید. راننده ی ماشین پزشکی بوده که در بیمارستان عمل داشته و تاخیرش به درازا می کشد و شهید عزیز هم پرواز داشته نمی‌توانسته بیش از این منتظر راننده شود. به همین دلیل شهید نام و نشانی خود را روی یک تکه کاغذ می نویسد و روی ماشین آن پزشک می گذارد و به ناچار آن جا را ترک می کند.
چند روز بعد، پزشک مذکور به آدرسی که شهید داده بود مراجعه می‌کند و بعد از دیدار او می گوید: «من آمده ام فقط آن جوانمرد را ببینم. خسارت هم نمی خواهم فقط می خواستم ببینم کسی که این  شجاعت را داشته و نام و آدرسش را نوشته و گذاشته روی ماشین، چه کسی است؟»


انتهای متن/
منبع: کتاب یک سبد گل سرخ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده